افکندگیلغتنامه دهخداافکندگی . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی افکنده . فرسودگی . مذلت . حقارت . فرومایگی و بندگی و کوچکی . سقوط از بالا : بنده با افکندگی مشّاطه ٔ جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست . <p clas
افکندهلغتنامه دهخداافکنده . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از افکندن . انداخته شده . افتاده . (یادداشت مؤلف ). ساقطشده . انداخته شده . (ناظم الاطباء) : چنان بد که آن دختر نیکبخت یکی سیب افکنده باد از درخت . <p class="
افکندهفرهنگ فارسی عمید۱. انداختهشده.۲. [قدیمی] گسترده.۳. [قدیمی، مجاز] شکست خورده.۴. [قدیمی، مجاز] خوار؛ ذلیل.
افکندهفرهنگ فارسی معین(اَ کَ دِ) (ص مف .) 1 - انداخته ، بر زمین زده . 2 - گسترده . 3 - به حساب نیامده ، مطرود.
خفتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ر، سرافکندگی، افکندگی، شرمساری، شرمندگی، شرم، ذلت، مذلت، توهین، بدنامی، توبیخ، تقبیح، رنجش
کاه و گللغتنامه دهخداکاه و گل . [ هَُ گ ِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کاهگل . اندود : این چه زبونی و چه افکندگی ست ؟کاه و گل این پیشه ٔ خربندگی ست . نظامی .رجوع به کاهگل شود.
انفساخفرهنگ فارسی معین(اِ فِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برانداخته شدن ، به هم خوردن ، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح ). 2 - کار باز افتادن . 3 - (اِمص .) بهم خوردگی ، باز افکندگی .
افگندگیلغتنامه دهخداافگندگی . [ اَ گ َ دَ / دِ ] (حامص ) بمعنی افتادگی . بندگی . فرسودگی . (آنندراج ). افکندگی . افتادگی . فرسودگی . مذلت . (ناظم الاطباء). || کوچکی . تواضع. شرمندگی . (یادداشت مؤلف ).- سرافکندگی ؛ شرمندگی . خجالت زد
سرافکندگیلغتنامه دهخداسرافکندگی . [ س َاَ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت به زیر افکندن سربخاطر تواضع یا شرم . شرمندگی . شرمساری : مه نو ز راه سرافکندگی به گوش اندرون حلقه ٔ بندگی . فردوسی .دلیری است هن