افسوسلغتنامه دهخداافسوس . [ اَ ] (اِ) فسوس . حسرت . دریغ. کلمه ایست که در وقت حسرت گویند. (آنندراج ).در تأسف و حسرت استعمال شود. (ناظم الاطباء). دریغ و حسرت . اندوه . (فرهنگ فارسی معین ). دریغ. حسرت . ندامت : افسوس که فلان مرد. (از فرهنگ نظام ) : آخر افسوس مان بیای
افسوسفرهنگ فارسی عمید۱. احساس دریغ، حسرت، و اندوه.۲. [قدیمی] ریشخند؛ استهزا؛ سخریه.۳. [قدیمی] ظلم؛ ستم: ◻︎ ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ـ زرهای بیشمار به افسوس میبرد / آخر شمار او بکن از بهر مزد را (ناظمالاطبا: لغتنامه: افسوس).۴. [قدیمی] مکروحیله.⟨ افسوس خ
هراکلیتوسلغتنامه دهخداهراکلیتوس . [ هَِ ] (اِخ ) فیلسوف یونانی قرون پنجم و ششم پیش از مسیح . وی معروف به «فیلسوف گریان » است زیرا زندگانیش با تیرگی و افسردگی همراه بود. او از قدیمترین فیلسوفان ماوراءالطبیعة است . (از فرهنگ بیوگرافی وبستر).یکی از بزرگان حکمای باستان هرقلیطوس از مردم افیسوس است که ب