الماکلغتنامه دهخداالماک . [ اَ ] (ترکی ، مص ) رشیدی گوید: الماک ، قی باشد و این لغت در نسخه ٔ سروری از شرفنامه نقل شده ، و در «فرهنگ » اکماک بکاف آمده است . (از فرهنگ رشیدی ). امروزه در تداول مردم تبریز اکماق یا اوماق گویند بمعنی دل آشوبی و تهوع ، و بیشک مصدر ترکی است که با «ماک » یا «مک » و ی
حلمیکلغتنامه دهخداحلمیک . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 شود.
المقلغتنامه دهخداالمق . [ اَ م َ ] (علامت اختصاری ) رمز است از المقصود: الحائطیه ... قالوا للعالم الهان قدیم و محدث هوالمسیح ... و هوالمق بقوله تعالی «و جاء ربک و الملک صفاً صفاً» (قرآن 22/89). (تعریفات جرجانی ).
المپیکلغتنامه دهخداالمپیک . [ اُ ل َ ] (فرانسوی ، ص ) منسوب به المپ . رجوع به المپ شود.- بازیهای المپیک ؛ رجوع به ماده ٔ بازی (ذیل بازیهای تاریخی ) و نیز ماده ٔ المپی و المپیاد شود. از سال 1896 م . مسابقات المپیک مجدداً معمول گردیدو
المکلغتنامه دهخداالمک . [ اِ م َ ] (ترکی ، اِ) مادگی و انگله از قیطان و امثال آن . مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشه ٔ چیزی . اخکورنه . عروة: المک پرده . در آذربایجان ایلمک گویند.
بصل المأکوللغتنامه دهخدابصل المأکول . [ ب َ ص َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) بلبوس است . (فهرست مخزن الادویه ).