پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
گوجهلغتنامه دهخداگوجه . [ گ َ / گُو ج َ / ج ِ ] (اِ) قسمی از آلوچه ٔ بزرگ و آبدار. (ناظم الاطباء). از خانواده ٔ روزاسه ، پرونوس اسپینوزا . (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2). آن را در کجور، آستارا و
الویلغتنامه دهخداالوی . [ اَل ْ وا ] (ع ص ) کج : قرن الوی ؛ شاخ کج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دم تافته . (منتهی الارب ). دمی که بخلقت خمیده باشد. ج ، لُی ّ. و قیاس آن لِی ّ بکسر لام بمناسبت یاء است . (از اقرب الموارد). || راه دورو دراز ناشناخته . || مرد سخت پیکار و سخت جنگاور. (من
الویلغتنامه دهخداالوی . [ اَل ْ وی ی ] (ع اِ) همان الوة بمعنی چوب عوداست . (دزی ج 1 ص 35). و رجوع به الوة و اُلُوّ شود.
کالویلغتنامه دهخداکالوی . (اِخ ) نام پهلوان تورانی . (فرهنگ شاهنامه ). رجوع به کالو در همین لغت نامه و فهرست ولف شود.
کالویلغتنامه دهخداکالوی . [ کال ْ ] (اِخ ) بندری است در جزیره ٔ کرس که مرکز ایالتی همان جزیره است و دو هزار تن سکنه دارد.
الویلغتنامه دهخداالوی . [ اَل ْ وا ] (ع ص ) کج : قرن الوی ؛ شاخ کج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دم تافته . (منتهی الارب ). دمی که بخلقت خمیده باشد. ج ، لُی ّ. و قیاس آن لِی ّ بکسر لام بمناسبت یاء است . (از اقرب الموارد). || راه دورو دراز ناشناخته . || مرد سخت پیکار و سخت جنگاور. (من
الویلغتنامه دهخداالوی . [ اَل ْ وی ی ] (ع اِ) همان الوة بمعنی چوب عوداست . (دزی ج 1 ص 35). و رجوع به الوة و اُلُوّ شود.
طالویلغتنامه دهخداطالوی . [ ل َ وی ی ] (اِخ ) ابوالمعالی ، درویش بن محمدبن احمد الطالوی الارتقی . وی ادیب و دارای اشعار و ترسلات نیکو است . تولد و وفات وی در دمشق بود و اشعار و ترسلات خویش را در یک مجلد گرد آورده ، و آن را «سانحات دُمی القصر» نام نهاده است . تاریخ تولد وی به سال <span class="h