امشاطلغتنامه دهخداامشاط. [ اَ ] (ع اِ)ج ِ مُشط و مَشط و مِشط و مَشِط و مُشُط. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و همچنین ج ِ مُشُطّ. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). شانه ها. رجوع به مُشط شود.
امشطلغتنامه دهخداامشط. [ اَ ش َ ] (اِ) کسی که پادشاه روم از او در امور مشورت نماید و همیشه طرف مشورت او باشد. (ناظم الاطباء).
پامشتkick boxingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مشتزنی که در آن ورزشکاران مجازند هم با دستهای دستکشدار و هم با پاهای برهنه ضربه بزنند متـ . پامشتزنی مشتزنی تایلندی Thai boxing
امشاطیلغتنامه دهخداامشاطی . [ اَ ] (ع ص نسبی ) منسوب به اَمشاط (شانه ها) و فروش آن . (از انساب سمعانی ).
امشاطیلغتنامه دهخداامشاطی . [ اَ ] (اِخ ) ابویحیی زکریابن زیاد، از مردم بصره و از روات بود. (از انساب سمعانی ).
مشطفرهنگ فارسی معین(مَ یا مِ یا مُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه . ج . امشاط ، مشاط . 2 - خرک (موسیقی ).
مشاطلغتنامه دهخدامشاط. [ م ِ ] (ع اِ) امشاط. ج ِ مشط (مثلثة). شانه ها. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مشط شود.
مشطلغتنامه دهخدامشط. [م ُ ] (ع اِ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. (غیاث ). شانه . (مهذب الاسماء)(دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج . امشاط، مشاط. (ناظم الاطباء).
لقیطلغتنامه دهخدالقیط. [ل َ ] (اِخ ) ابن معبد الایادی . صاحب اغانی وی را لقیطبن معمر ذکر کرده . وی شاعری است جاهلی و به قصیدتی که در آن قوم خود را از غرور ایرانیان بیم داده است شناخته شود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 50 و
امشاطیلغتنامه دهخداامشاطی . [ اَ ] (ع ص نسبی ) منسوب به اَمشاط (شانه ها) و فروش آن . (از انساب سمعانی ).
امشاطیلغتنامه دهخداامشاطی . [ اَ ] (اِخ ) ابویحیی زکریابن زیاد، از مردم بصره و از روات بود. (از انساب سمعانی ).