حمصیصلغتنامه دهخداحمصیص . [ ح َ م َ / ح َم ْ م َ ] (ع اِ) تره ای است ترش که در ریگ روید و آن را در قروت کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عماشیشلغتنامه دهخداعماشیش . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عُمشوش . خوشه ای که همه یا بعضی از آن را خورده باشند. رجوع به عمشوش شود.
عمشوشلغتنامه دهخداعمشوش . [ ع ُ ] (ع اِ) خوشه ای که بعض میوه از آن خورده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عماشیش . (اقرب الموارد). خوشه ای که همه یا بعضی از آن را خورده باشند. (ناظم الاطباء).
امشاشلغتنامه دهخداامشاش . [ اِ ] (اِ) قیاس و اندازه و مقیاس . (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت «پ » یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد.