عمرةلغتنامه دهخداعمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت علقمه ٔ حارثیة. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوه ٔ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیره ٔ ابن هشام ، الاغانی و اعلام النساء شود.
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) سرخی . (منتهی الارب ). و آن رنگ معروفی است . (از اقرب الموارد).- ذوحمرة ؛ شیرین : گویند رطب ذوحمرة. (از اقرب الموارد).|| صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد). || درختی است که خران دوست دارند. ||
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ م َ رَ ] (ع اِ) یکی حمر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن مرغی است سرخ رنگ . رجوع به حمر شود.
حمیرهلغتنامه دهخداحمیره . [ ح َ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان همائی شهرستان سبزوار. ناحیه ای است کوهستانی معتدل . از قنات مشروب میشود. محصول آن غلات و پنبه . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
امیرةلغتنامه دهخداامیرة. [ اَ رَ ] (ع اِ) مؤنث امیر. خاتون . خانم . (فرهنگ فارسی معین ). || ملکه و زنی که پادشاهی کند. (ناظم الاطباء). زن پادشاهی کننده . (آنندراج ).
پارلغتنامه دهخداپار. (اِ) چرم دباغت کرده . (برهان ). چرم پیراسته . (جهانگیری ). چرم : گوید خر امیره با سهل دیلمم او کرده پارِ پاردُم من فراخ و تنگ . سوزنی .|| لباس کهنه : السفسیر، آنکه پار مردمان فروشد. (السامی فی الاسامی ). || گز