اندازهشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود هشده، اندازهگیری شده، درجهبندی شده، مترشده مدرّج فرضی، تقریبی، نزدیک، تخمینی ◄ تخمین سنجیده
حندوجةلغتنامه دهخداحندوجة. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ریگ توده ٔ خرد. (ناظم الاطباء). ج ، حنادج (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، حنادیج .
measuringدیکشنری انگلیسی به فارسیاندازه گیری، اندازه گرفتن، سنجیدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن، در امدن
قَدَّرَفرهنگ واژگان قرآناندازه گيري کرد - سنجيد- اندازه گرفت - داراي حدود واندازه کرد - اندازه قرار داد