انزرلغتنامه دهخداانزر. [ اَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان با 572 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جزلا و محصول آن غلات ، پنبه ،گردو و انار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
حنجرلغتنامه دهخداحنجر. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) دوایی است که آنرا سرخ مرد گویند و بعربی عصی الراعی خوانند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). || حلق و گلو. (غیاث ). حلقوم . (ناظم الاطباء) (غیاث از منتخب ). نای گلو. (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، حناجر : دشمن ز دو پستان
انجرلغتنامه دهخداانجر. [ اَ ج َ ] (ع اِ) مأخوذ از لنگر فارسی است و آن چند چوب است که بهم بندند و میان آنها رابا ارزیر گداخته و جز آن پرکنند چندانکه مانند سنگ گران گردد و بتک نشیند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، اناجر. (از اقرب الموارد).
انجیرلغتنامه دهخداانجیر. [ اَ ] (اِ) درختی از تیره ٔ گزنه ها جزو دسته ٔ توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و برخلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است . (فرهنگ فارسی معین ). از محصولات بومی ولایت کاری که از آنجا بسایر ممالک کره ٔ ارض برده شده
انجیرلغتنامه دهخداانجیر. [ اَ ] (اِ) سوراخ . (برهان قاطع). هر سوراخی (عموماً). (ناظم الاطباء). سوراخ (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین ).- انجیر کردن ؛ سوراخ کردن : زبیدش گربه بید انجیرکرده سرشکش تخم بیدانجیر خورده .
انظردیکشنری عربی به فارسیديدن , مشاهده کردن , نظاره کردن , ببين , اينک , هان , چشم چراني کردن , چشم چراني , نگاه عاشقانه کردن , با چشم غمزه کردن , عشوه
انزرافلغتنامه دهخداانزراف . [ اِ زِ ] (ع مص ) درگذشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گذشتن . (از اقرب الموارد). انزرفت الریح ؛ درگذشت آن باد و رفت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در طلب آب و گیاه رفتن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انزرابلغتنامه دهخداانزراب . [ اِ زِ ] (ع مص ) در کمین نشستن صیاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). به کمینگاه داخل شدن صیاد. (از اقرب الموارد).
انزراقلغتنامه دهخداانزراق . [ اِ ] (ع مص ) برپشت خفتن . || پس ماندن و درنگ کردن . || درگذشتن تیر. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درگذشتن (چنانکه نیزه ). (یادداشت مؤلف ).
انزرولغتنامه دهخداانزرو. [ اَ زَ ] (اِ) پازهر. فادزهر. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پازهر. (جهانگیری ) (مؤید الفضلاء). و رجوع به انذرو و انزروت شود.
انزروتلغتنامه دهخداانزروت . [ اَ زَ ] (اِ) بر وزن و معنی عنزروت است و آن صمغی باشد تلخ که بیشتر در مرهمها بکار برند و عنزروت معرب آن است و در مؤید الفضلاء با ذال نقطه دار و بای ابجد هم آمده است که انذروب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). به اصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدور وبعربی
حبیبلغتنامه دهخداحبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . ح
انزرافلغتنامه دهخداانزراف . [ اِ زِ ] (ع مص ) درگذشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گذشتن . (از اقرب الموارد). انزرفت الریح ؛ درگذشت آن باد و رفت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در طلب آب و گیاه رفتن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انزرابلغتنامه دهخداانزراب . [ اِ زِ ] (ع مص ) در کمین نشستن صیاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). به کمینگاه داخل شدن صیاد. (از اقرب الموارد).
انزراقلغتنامه دهخداانزراق . [ اِ ] (ع مص ) برپشت خفتن . || پس ماندن و درنگ کردن . || درگذشتن تیر. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درگذشتن (چنانکه نیزه ). (یادداشت مؤلف ).
انزرولغتنامه دهخداانزرو. [ اَ زَ ] (اِ) پازهر. فادزهر. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پازهر. (جهانگیری ) (مؤید الفضلاء). و رجوع به انذرو و انزروت شود.
انزروتلغتنامه دهخداانزروت . [ اَ زَ ] (اِ) بر وزن و معنی عنزروت است و آن صمغی باشد تلخ که بیشتر در مرهمها بکار برند و عنزروت معرب آن است و در مؤید الفضلاء با ذال نقطه دار و بای ابجد هم آمده است که انذروب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). به اصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدور وبعربی