اوگارلغتنامه دهخدااوگار. [ اَ / اُو ] (اِ) جراحت پشت چاروا. (ناظم الاطباء) (برهان ) (هفت قلزم ). || (ص ) لنگ شده . || گرانبار و سست . (ناظم الاطباء). زمین گیر و بجامانده و آزرده . (هفت قلزم ) (آنندراج ).
یاوارلغتنامه دهخدایاوار. (ص ، اِ) در این شعر ناصرخسرو ظاهراً لغتی در یاور است : خردمند با اهل دنیا به رغبت نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد. ناصرخسرو.و رجوع به آوار شود.
آوارلغتنامه دهخداآوار. (اِخ ) نام قومی ازمردم ارال و آلتائی که مدت سه قرن بر اروپا تاختن بردند و در 168 هَ .ق . شارلمانْی آنان را دفع کرد.
آوارلغتنامه دهخداآوار. (ص ) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده . دربدر : لجاج ومشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغله ٔ تو ز خانه آواریم . ناصرخسرو.بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. <p class="a