ايصالدیکشنری عربی به فارسیرسيد , اعلا م وصول , دريافت , رسيد دادن , اعلا م وصول نمودن , وصول کردن , بزهکاران را تحويل گرفتن
آصاللغتنامه دهخداآصال . (ع ص ، اِ) ج ِ اصیل . صاحب اصلان . || محکم رایان . || (اِ) شبان گاه ها. عشایا.
احصاللغتنامه دهخدااحصال . [ اِ ] (ع مص ) احصال نخل ؛ غوره کردن خرمابُن . (منتهی الارب ). باغوره شدن خرما. (تاج المصادر).
آساللغتنامه دهخداآسال . (اِ) بنیان . پایه . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (شعوری ) (انجمن آرا) (برهان جامع) (بعض فرهنگهای هندوستانی ) : ز دانا شنیدم که پیمان شکن زن جاف جاف است آسال کن . ابوشکور (از جهانگیری و فرهنگهای بعد از او).این کل
ایصاللغتنامه دهخداایصال . (ع مص ) (از «وص ل ») رسانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رساندن . رسانیدن . (صراح اللغة). رسانیدن نامه و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ) : منصور عذر او مقبول داشت و به ارسال و ایصال او بحضرت مثال داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span c