خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابلاغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ابلاغ
/'eblāq/
معنی
۱. رساندن نامه یا پیام به کسی.
۲. (حقوق) رساندن نامههای قضایی به گیرنده بهوسیلۀ مٲمور.
۳. (اسم) (حقوق) [مجاز] ابلاغیه.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت
فعل
بن گذشته: ابلاغ داشت
بن حال: ابلاغ دار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابلاغ
فرهنگ واژههای سره
پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت
-
ابلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eblāq ۱. رساندن نامه یا پیام به کسی.۲. (حقوق) رساندن نامههای قضایی به گیرنده بهوسیلۀ مٲمور.۳. (اسم) (حقوق) [مجاز] ابلاغیه.
-
ابلاغ
لغتنامه دهخدا
ابلاغ . [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن . گذاردن (پیام ). ایصال . انهاء. || انذار. (تاج المصادر بیهقی ).
-
ابلاغ
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص م .)رسانیدن ج . ابلاغات .
-
واژههای مشابه
-
ابلاغ نامه
فرهنگ واژههای سره
رسیدنامه، فرمان نامه
-
ابلاغ کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
serve
-
إبلاغٌ عن
دیکشنری عربی به فارسی
لو دادن , گزارش دادن , بدگويي کردن از , سخن گفتن , تقبيح کردنِ , محکوم کردنِ
-
به مسوولین ابلاغ داد
دیکشنری فارسی به عربی
أبلَغَ المسوولينَ
-
را ابلاغ کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أحاطَ بـ
-
واژههای همآوا
-
ابلاق
لغتنامه دهخدا
ابلاق . [ اِ ] (ع مص ) پیسه شدن . || سپید دست و پا شدن تا ران . || تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در. || بند کردن . بستن . (ازاضداد است ). || بچه ٔ ابلق برآوردن فحل .
-
جستوجو در متن
-
communicable
حقوق
ابلاغ کردنی ، قابل ابلاغ
-
communicant
حقوق
ابلاغ کننده ، مامور ابلاغ