حثحاثلغتنامه دهخداحثحاث . [ ] (اِخ ) صاحب دیوان خراج و جند، هشام بن عبدالملک بود پس از عزل اسامةبن یزید. رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 209 شود.
حثحاثلغتنامه دهخداحثحاث . [ ح َ ] (ع ص ) تند. سریع. شتاب . || قرب حثحاث ؛ ای سریع لیس فیه فتور. (منتهی الارب ).
اتحادلغتنامه دهخدااتحاد. [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) یکی شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). یگانگی داشتن . یگانگی کردن : گفت چون ندهی بدین سگ نان زادگفت تا این حد ندارم اتحاد. مولوی .یک رنگی . || یگانگی . || یکدلی . یک جهتی . || موافقت
اتعادلغتنامه دهخدااتعاد. [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) وعده پذیرفتن . وعده فاپذیرفتن . (زوزنی ). با کسی وعده کردن . با یکدیگر وعده نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || با هم وعده ٔ بدی کردن . ایعاد.
فدراسیوندیکشنری فارسی به عربیاتحاد ، اِتِّحادٌ ، اِتِّحادٌ استِقلالي ، اِتّحادٌ مَرکَزي ، الاتِّحاديةُ ، الإتحاد
اِتِّحادٌدیکشنری عربی به فارسیانجمن , فدراسيون , اتحاديه , مجمع , صنف , اتحاد , همبستگي , وحدت , يکپارچگي , سنديکا
اِتِّحادٌدیکشنری عربی به فارسیانجمن , فدراسيون , اتحاديه , مجمع , صنف , اتحاد , همبستگي , وحدت , يکپارچگي , سنديکا