ایتمانلغتنامه دهخداایتمان . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتمان . اعتماد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امین داشتن . (المصادر زوزنی ). || به بیم و ترس گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مشورت کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص <span class="hl"
اثمانلغتنامه دهخدااثمان . [ اِ ] (ع مص ) هشت شدن . (تاج المصادر). هشت عدد گردیدن : اثمن القوم . (منتهی الارب ). || خداوند شتران ثَمِن شدن ، یعنی آنکه در هشت روز یک نوبت آب یابند: اثمن الرجل . (منتهی الارب ). || هشتم به آب آمدن اشتر. (تاج المصادر). || بهاکردن متاع : اثمنه سِلْعته ؛ بها کرد متاع
ائتماندیکشنری عربی به فارسیاعتبار , ابرو , ستون بستانکار , نسيه , اعتقاد کردن , درستون بستانکار وارد کردن , نسبت دادن
عثمانلغتنامه دهخداعثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) ابن قطن . در عراق با حجاج بن یوسف بود و بفرماندهی برخی از لشکریان او رسید و آخرین بار فرمانده لشکری بود که به جنگ شبیب بن یزید رفت و به سال 76 هَ . ق . در همان جنگ به دست مصاد برادر شبیب کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
امین کردنلغتنامه دهخداامین کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتبار دادن . معتبر نمودن . اعتماد داشتن . (ناظم الاطباء). تأمین . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ایتمان . (فرهنگ فارسی معین ، ذیل ایتمان ) : از تو گر او را امین کنی بستانداو نه ببسیار چیز عمر تو بسیار.<p
امین داشتنلغتنامه دهخداامین داشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ایتمان . (تاج المصادر بیهقی ). مورد اعتماد داشتن . رازدار شمردن : ترا من خردمند پنداشتم باسرار ملکت امین داشتم . سعدی .و رجوع به امین شود.
استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مبرم . متقن . رصیف . رصین .