ایعادلغتنامه دهخداایعاد. (ع مص ) (از «وع د») وعده دادن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ترسانیدن ببدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسیدن و ترسانیدن . (آنندراج ).
أَحاطَ بِهِ (أَحاطَ بِهِ عِلْماً)دیکشنری عربی به فارسیآگاه شد به , آگاهي يافت به (از) آن (او) , اطلاع يافت از آن (او) , مطلع شد از آن (او)
احادلغتنامه دهخدااحاد. [ اُ دَ ] (ع ق ) یک یک . (مهذب الاسماء). یکی یکی .- اُحاد اُحاد ؛ یک یک . یکان یکان .
آحادلغتنامه دهخداآحاد. (ع اِ) ج ِ اَحَد. یکان . (التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد.(گلستان ). || مرتبه ٔ اول از طبقات عدد.
هیهاتلغتنامه دهخداهیهات . [ هََ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ع اِ فعل ، صوت ) چه دور است . (ترجمان القرآن جرجانی ). مبنی و معرب است . دور است و در آن لغاتی است . (منتهی الارب ). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند.(آنندراج ).
اتعادلغتنامه دهخدااتعاد. [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) وعده پذیرفتن . وعده فاپذیرفتن . (زوزنی ). با کسی وعده کردن . با یکدیگر وعده نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || با هم وعده ٔ بدی کردن . ایعاد.
وعدلغتنامه دهخداوعد. [ وَ ] (ع مص ) عِدَة. مَوعِد. موعدة. موعود. موعودة. وعده کردن . نوید دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). در خیر و شر استعمال شود.(منتهی الارب ). گویند: وعد الامر و به خیراً و شراً وهرگاه خیر و شر را اسقاط کنند در مورد خیر وعد به ک
بیم کردنلغتنامه دهخدابیم کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم دادن . ترسانیدن . تهدید کردن . تخویف . اخافه . انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن . تحذیر. انذار کردن . هراسانیدن . هاسانیدن . (یادداشت مؤلف ). وعید. نذیر. (منتهی الارب ). ترس دادن . توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصادر): التناذر؛ یکدیگر را بیم
ابوالمقداملغتنامه دهخداابوالمقدام . [ اَ بُل ْ م ِ ] (اِخ ) رجأبن حیوةبن جرول کندی . فقیهی معاصر و مجالس عمربن عبدالعزیز. وفات 112 هَ . ق . و صاحب حبیب السیر اضافه می کند از نقباء و اتقیاء شام و ابن خلکان گوید: او از علماست و مجالس عمربن عبدالعزیز بود و شبی نزد عم
نویدلغتنامه دهخدانوید. [ ن ُ ] (اِ) خبر خوش . (رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مژده . (اوبهی ) (برهان قاطع). مژدگانی . هرچیز که سبب خوشحالی شود. (برهان قاطع). مژده دادن به هر چیزی که باشد. (فرهنگ خطی ). خوش خبری . بشارت . هرچیز که خوشحالی آورد. (ناظم ال