باب الطاقلغتنامه دهخداباب الطاق . [ بُطْ طا ] (اِخ ) محله ایست بزرگ ببغداد در جانب شرقی معروف بطاق اسماء. (معجم البلدان ) (تجارب الامم چاپ عکسی لیدن ص 38، 551). رجوع به طاق شود : پس میان باروک و هرون که پسر
باب الطاقلغتنامه دهخداباب الطاق . [ بُطْ طا ] (اِخ ) محلی به سمرقند :... و آن نهر (سغد یا زرافشان ) در میان بازار روان بود در محلی معروف به باب الطاق که آبادترین جاهای سمرقند بود. (احوال و اشعار رودکی ، نفیسی ج 1 ص <span class="hl" dir="ltr
باب الطاقلغتنامه دهخداباب الطاق . [ بُطْ طا ] (اِخ ) موضعی بگرگان نزدیک شوش . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 90).
باب الطاقلغتنامه دهخداباب الطاق . [ بُطْ طا ] (ع اِ مرکب ) آن در بزرگ که درونش طاق نهند چون در سلاطین و ملوک درباردار. (آنندراج ). در بزرگ که طاق بر آن بندند چون در سلاطین . (مراصدالاطلاع ). و رجوع به شرفنامه ٔ منیری شود : نماند کس که ز انعام تو بروی زمین نیافت بیت
پتانسیل برانگیختۀ شنوایی تنۀ مغزbrainstem audiotory evoked potential, BAEPواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پتانسیل برانگیختۀ شنوایی ثبتشده که از تنۀ مغز ناشی میشود
باب بابلغتنامه دهخداباب باب . (ق مرکب ) بخش بخش . قسمت قسمت . فصل فصل : طاهر باب باب بازمیراندو بازمی نمود تا هزارهزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزارهزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125</s
باب باب کردنلغتنامه دهخداباب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
شوشلغتنامه دهخداشوش . (اِخ ) نام محله ای است به جرجان نزدیک باب الطاق . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
ابوالمعالیلغتنامه دهخداابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) الصالح . ساکن باب الطاق یکی از مشایخ تصوف . رجوع ج 2 صفةالصفوة ص 280 شود.
اخوجمادیلغتنامه دهخدااخوجمادی . [ اَ ج ُ ](اِخ ) وی از زهاد و در باب الطاق منزوی بود و مردم بزیارت او میشدند و بدو تبرک میجستند. ابوالفرج جوزی بنقل از ابی محمد عبداﷲبن علی المقری از او روایتی نقل کرده است . رجوع بصفةالصفوة ج 2 صص 280</s
بین القصرینلغتنامه دهخدابین القصرین . [ ب َ نَل ْ ق َ رَ ] (ع ق مرکب ) میان دو قصر. || (اِخ ) نام یکی از محلات بزرگ بغداد در باب الطاق که در قسمت شرقی میان قصر اسماء دختر منصور و قصر عبداﷲبن المهدی قرار گرفته بود. || نام یکی از محلات قاهره است و میان دو قصر از قصور علویان قرار داشته است . (از معجم ا
طاق اسماءلغتنامه دهخداطاق اسماء. [ ق ِ اَ ] (اِخ ) در جانب شرقی بغداد و بین رصافة و معلی واقع شده . منسوب به اسماء دختر منصور خلیفه ٔ عباسی است و باب الطاق نیز بدین طاق منسوب میباشد و آن طاقی بزرگ و در خانه ٔ اسماء دختر منصور بود که بعداً آن خانه به علی بن جهشیار صاحب موفق الناصرلدین اﷲ انتقال یاف
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) فرقه ٔ سبعیه از باب ، علی بن ابیطالب علیه السلام را خواهند و از ابواب گروه دعوت کنندگان سوی کیش خود را مقصوددارند. || هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت . و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان «حجت اعظم » باشد که طریقه ٔ صباحیه (پیروان حسن صباح
بابلغتنامه دهخداباب . (اِخ ) نام دهی است از بخارا و آنرا بابة نیز گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). || شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب . از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است . (معجم البلدان ). قریه ای از حلب . (منتهی الارب ). || یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعدبن عوف . (معجم البلدان ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَ ب ِ ] (ع ، اِ صوت ) کلمه ای که بدان کفتار را خوانند. || (ص )به معنی دِبّی است ؛ یعنی نرم گام زن . (منتهی الارب ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان