بخاردیکشنری عربی به فارسیبخار , دمه , بخار اب , بخار دادن , بخار کردن , مه , تبخير کردن يا شدن , بخور دادن , چاخان کردن
بخاریفرهنگ فارسی عمیددستگاهی که در زمستان برای گرم کردن هوای اتاق به کار میرود و در آن هیزم، زغال، گاز، یا نفت میسوزانند، یا با برق کار میکند.
تشؤکلغتنامه دهخداتشؤک . [ ت َ ش ءْ ءُ ] (ع مص ) باخار شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به تشویک شود.
خارناکلغتنامه دهخداخارناک . (ص مرکب ) پرخار. بسیارخار. باخار. مشائک . شائکه . (منتهی الارب ). || خاردار. چون زمین خارناک . گیاه خارناک .
برمةلغتنامه دهخدابرمة. [ ب َ رَ م َ ] (ع اِ) واحد بَرَم . ثمر درختان بلند باخار. شکوفه و بر درخت پیلو و عضاه . (منتهی الارب ). اراک . (اقرب الموارد). ج ، بَرَم ، بِرام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
رمطلغتنامه دهخدارمط. [ رَ ] (ع مص ) عیب کردن کسی را و طعنه زدن بر وی .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) فراهم آمدن گاه عرفط و مانند آن از درختان باخار. (از منتهی الارب ). محل جمعشدن عرفط و مانند آن از درختان خاردار و چنانکه ازهری گوید این کلمه مصحف رَهْط است . (اقرب الموارد).