باخوسلغتنامه دهخداباخوس . (اِخ ) یوسف حبیب . از اوست : مقالات علمیة که در روزنامه ٔ الروضة چ لبنان بسال 1898 م . در 32 صفحه بچاپ رسیده است . (معجم المطبوعات ج 1 ستون <span class="hl" dir="ltr"
باخویشلغتنامه دهخداباخویش . [ خوی / خی ] (اِ مرکب ) سر بآب فروبردن و غوطه خوردن باشد. (برهان ). غوطه وری . || تنهائی . (برهان ). و بمعنی تنهائی و بخود مشغول بودن آمده و ضد بی خویش است . (آنندراج ) (انجمن آرا).
باخسلغتنامه دهخداباخس . [ خ ِ ](ع ص ، اِ) ظالم . کم کننده ٔ حق کسی . (آنندراج ). باخسة.- امثال :تحسبها حمقاء و هی باخس ، و بروایتی باخسة؛ در حق زیرکی گویند که خود را احمق وانماید و اصل مثل آنست که شخصی زنی را گول پنداشته از فرط طمع مال