باددرمشتلغتنامه دهخداباددرمشت . [ دَرْ م ُ ] (ص مرکب ) کنایه از بی ماحصل و تهی دست و مفلس باشد. (برهان ) (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 74). تهی دست و مفلس و گدا. (ناظم الاطباء: باددرکف ). رجوع به باددرکف شود.
باد در قفص بودنلغتنامه دهخداباد در قفص بودن . [ دَرْ ق َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از امر محال بودن باشد : چو باد در قفص انگار کار دولت خصم از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال . انوری .رجوع به آب در غربال شود. || تهی دست و مفلس و گدا بودن . (ناظ