لوس کردنلغتنامه دهخدالوس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... بچه را) ننر کردن . لوس بارآوردن .- خود را لوس کردن ؛ لوس شدن . ننر شدن .
خیت شدنلغتنامه دهخداخیت شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . پس از بازماندن از دعوی خود. (یادداشت بخط مؤلف ).بور شدن . کنفتی بارآوردن .
تزبیللغتنامه دهخداتزبیل . [ ت َ ] (ع مص ) بارآوردن زمینی را به کود دادن . (از المنجد) (از متن اللغة). نیرو دادن زمین را به سرگین . (ناظم الاطباء).
غبارآوردنلغتنامه دهخداغبارآوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار آوردن چشم ؛ کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم : تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ماز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).دیده ٔ آیینه پنداری غبار آورده