لغتنامه دهخدا
بارجلیغکنت . [ ] (اِخ ) بارجین لیغکنت . قریه ای بر ساحل جیحون نزدیک جند و فناکت و پروسک حالیه : و لشکر گرد بر گرد حصار چند حلقه ساختند و چون تمامت لشکرها جمع شدند هر رکنی را بجائی نامزد کرد پسر بزرگتر را با چند تومان از سپاهیان جلد و مردان مرد بحد جند