باشقهلغتنامه دهخداباشقه . [ ش ِ ق َ / ق ِ ] (اِ) چرکی که از کار کردن در دست و اعضاء بهم رسد (؟) (ناظم الاطباء). این کلمه مصحف «شغه » است باضافه ٔ «با» و رویهم یعنی پینه دار و شوخ گرفته .
باسقةلغتنامه دهخداباسقة. [ س ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث باسق . کشیده . بالنده . (ناظم الاطباء). بالارفته . بالا یافته . شاخه ٔ بلند بالا. درختی که شاخه های آن بلندو کشیده باشد. ج ، باسقات : لازالت دوحة سعادته باسقة. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || خرمابن دراز. (مهذب الاسماء). درخ
باشکوهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrilliant, gallant, grand, grandiose, imperial, imposing, majestic, princely, rich, royal, splendid, sumptuous, superb
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمد المعتمد علی اﷲبن ابی عمرو عبّاد المعتضد باﷲبن الظافر المؤید باﷲ ابی القاسم محمد قاضی اشبیلیه ابن ابی الولید اسماعیل بن قریش بن عبادبن عمروبن اسلم بن عمروبن عطاف بن نعیم اللخمی . از وُلد نعمان بن منذر لخمی . آخرین از ملوک حیره .ابن