بالا رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت بالا رفتن، بلند شدن، سوار شدن، سواری کردن ارتفاع گرفتن، اوجگرفتن، اززمین بلند شدن، صعود کردن، پرواز کردن بهقله رسیدن، ازکوه بالا رفتن، تلاش کردن پریدن شیب داشتن، اریب بودن بالاگرفتن، سر بهفلک زدن، سر بهثریا سودن، ارتقاپیدا کردن طلوع کردن، آفتاب زدن ایستادن، ازجا برخاستن، سَر پا شدن، ب
بالا رفتنلغتنامه دهخدابالا رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) برآمدن . صعود کردن . برشدن . عروج . بررفتن . مقابل پایین رفتن . صاعد شدن . بعلو گراییدن .- بالا رفتن سال ؛آخر شدن سال . (از آنندراج ).- بالا رفتن عمر ؛ سالخوردگی . پیری . بر سنین عمر فز
بالا گرفتنلغتنامه دهخدابالا گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بر روی دست گرفتن . (ناظم الاطباء). بر بردن . || برداشتن . (آنندراج ). بیکسو زدن . برگرفتن . بالا زدن : بخت بد رفته بخواب آه سبک سیر کجاست که نقاب از گل رخسار تو بالا گیرد. <p class="author"
بالا رفتنلغتنامه دهخدابالا رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) برآمدن . صعود کردن . برشدن . عروج . بررفتن . مقابل پایین رفتن . صاعد شدن . بعلو گراییدن .- بالا رفتن سال ؛آخر شدن سال . (از آنندراج ).- بالا رفتن عمر ؛ سالخوردگی . پیری . بر سنین عمر فز
بالا رفتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. افزایش یافتن، افزوده شدن ۲. ترقی کردن ۳. ساخته شدن، برافراشته شدن ۴. سر کشیدن، نوشیدن
پس رفتنلغتنامه دهخداپس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) عقب رفتن . || تنزل (مقابل پیش رفتن و پیش آمدن ، ترقی ): دَعَسقَة...؛ پس رفتن . دغنجة؛ پس رفتن . (منتهی الارب ).