باملاحتلغتنامه دهخداباملاحت . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) که ملاحت دارد. نمکین . نمک دار. بانمک . || خوش سخن . طیبت گوی . ملیح .
نمک دارلغتنامه دهخدانمک دار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) خوش نمک . بانمک . کمی شور. || ملیح . باملاحت . (یادداشت مؤلف ).
نمکیلغتنامه دهخدانمکی . [ ن َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به نمک . || نمک فروش . || نمک زده . نمک دار. || ملیح . باملاحت . (فرهنگ فارسی معین ).
بانمکلغتنامه دهخدابانمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) (از: با + نمک ). که نمک دارد. نمکدار. نمکین . ملیح . باملاحت . خوش نمک . ملیحه . || خوشمزه . طیبت گو. خوش صحبت .
ملیحفرهنگ مترادف و متضاد۱. باملاحت، بانمک، ملیحه، نمکین ۲. گندمگون، گیرا ۳. خوشگل، دلربا، زیبا، قشنگ ≠ زشت، بدگل ۴. خوشآیند، دلنشین، دوستداشتنی