بانعمتلغتنامه دهخدابانعمت . [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: با+ نعمت ) که نعمت دارد. منعم . دارای نعمت . مال دار. باخواسته . || پربرکت . پرنعمت . بافراخی : بافت و خیر دو شهرکندآبادان و بانعمت . (حدود العالم ). مرو جائی بانعمت است . (حدود العالم ).
رودانلغتنامه دهخدارودان . (اِخ ) شهرکی است [ از حدود خراسان ] بانعمت ، و از وی نمک خیزد. (حدود العالم ).
سانیکثلغتنامه دهخداسانیکث . [ ] (اِخ ) شهری است خرم و بانعمت و توانگر [ بماوراءالنهر ] . (حدود العالم ).
اسنهلغتنامه دهخدااسنه . [ ] (اِخ ) شهرکیست خرد به آذرباذگان و بانعمت و آبادان و مردم بسیار. (حدود العالم ).