باژگونفرهنگ فارسی عمیدواژگون؛ سرنگون؛ وارون: ◻︎ مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر / که صافِ این سر خُم جمله دُردیآمیز است (حافظ: ۱۰۰ حاشیه).
باژگونلغتنامه دهخداباژگون . (ص مرکب ) معکوس . مقلوب . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). وارون . واژون . واژگونه . باژگونه . وارونه . ناراست . منکوس . (از منتهی الارب ) : چون طبع جهان باژگونه بودکردار هم
باژگونفرهنگ فارسی معین(ژِ)(ص مر.)سرنگون ، وارون . باژگونه و بازگونه و واژگونه و واژگون و باشگون و باشگونه نیز گفته می شود.
باوندیکشنری عربی به فارسیاغل حيوانات گمشده وضاله , اغل , بازداشتگاه بدهکاران وجنايتکاران , استخر يا حوض اب , واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد) , ليره , واحد مسکوک طلا ي انگليسي , ضربت , کوبيدن , اردکردن , بصورت گرد در اوردن , بامشت زدن
باونلغتنامه دهخداباون . [ وَ ] (اِخ ) پاون . نام نهری در باج پران . و رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص 131 سطر1 و 14 شود.
باوینلغتنامه دهخداباوین . (اِ) سبد کوچکی باشد که زنان پنبه ای که خواهند بریسند در آن نهند. (برهان قاطع) (آنندراج ). سبدی که در آن ابریشم تابیده می چینند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181) (از فرهنگ جهانگیری ). سبد کوچک که ریسمان در
باچونلغتنامه دهخداباچون . (اِخ ) دهی از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد در 35هزارگزی شمال باختر فیروزآباد، کنار راه عمومی فراشبند بفیروزآباد. دامنه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 356 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بر
باژگونهلغتنامه دهخداباژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه . واژونه : همه یاوه همه خام و همه سست معانی باژگ
باژگونگیلغتنامه دهخداباژگونگی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی باژگونه . وارونی . وارونه بودن . واژگونه بودن : دل چون موضع دریافت است شادی نصیب او بود باز آنهمه باژگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را بتن آرند و غم رابدل نهند. و اگر چ
وازگونلغتنامه دهخداوازگون . (ص ) واژگون . باژگون . سرنگون و باژگون . (ناظم الاطباء). رجوع به واژگون شود.
باشکونلغتنامه دهخداباشکون . [ ش ِ ] (ص مرکب ) برگردانیده . مقلوب . صورتی از باژگون و واژگون . رجوع به باژگون و باشگون و باژگونه و واژگونه شود.
وارون کردنلغتنامه دهخداوارون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واژگون کردن . وارونه کردن . باژگون کردن . معکوس ساختن .
باژگونهلغتنامه دهخداباژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه . واژونه : همه یاوه همه خام و همه سست معانی باژگ
باژگونگیلغتنامه دهخداباژگونگی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی باژگونه . وارونی . وارونه بودن . واژگونه بودن : دل چون موضع دریافت است شادی نصیب او بود باز آنهمه باژگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را بتن آرند و غم رابدل نهند. و اگر چ
باژگونه کردنلغتنامه دهخداباژگونه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارونه کردن . || منقلب کردن . برگرداندن . قلب . (دهار). تقلیب .