بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بوژی سهتکهthree piece bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی متشکل از دو قاب کناری و یک تیر عرضی معلق
rakeدیکشنری انگلیسی به فارسیشن کش، چنگک، شیار، شیب، فاجر، چنگال، خط سیر، جای پا، شکاف، هرزه، با چنگک جمع کردن، با سرعت جلو رفتن، جمع اوری کردن
rakesدیکشنری انگلیسی به فارسیراش، شن کش، چنگک، شیار، شیب، فاجر، چنگال، خط سیر، جای پا، شکاف، هرزه، با چنگک جمع کردن، با سرعت جلو رفتن، جمع اوری کردن
خليعدیکشنری عربی به فارسیشيار , اثر , شن کش , چنگک , چنگال , خط سير , جاي پا , جاده باريک , شکاف , خميدگي , شيب , هرزه , فاجر , بد اخلا ق , فاسد , رگه , سفر , با سرعت جلو رفتن , با چنگک جمع کردن , جمع اوري کردن
بالغتنامه دهخدابا. (حرف اضافه ) ابا. پهلوی ، اپاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی مع، است که بجهت مصاحبت باشد. (برهان ). مع. (منتهی الارب ). بمعنی مع چنانکه گوئی اسپی با زین مکلل خریدم . (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بفتح اول با الف کشیده بمعنی مع است که برای مصاحبت باشد. (هفت قلزم ). و
بالغتنامه دهخدابا. (اِ) ابا. باج (در تعریب ) بمعنی آش . این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن . (برهان ) (هفت قلزم ). بمعنی آش است بمعنی سکبا و زیربا و شوربا. حکیم سنائی گفته : کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما که هست مطبخ ما ر
بالغتنامه دهخدابا. (از ع ، اِ) ابا. یکی از اسماء سته است در حالت نصبی برای «ابو». و در متون قدیم فارسی غالباً در اول کنیه ها بجای «ابا...» بتخفیف «با» آورده اند: باحفص ، باجعفر، بایعقوب ، باکالیجار، باسعید : چون امیر باحفص بیامد عملها برو عرضه کرد. (تاریخ سیستان ). و
بالغتنامه دهخدابا. (حرف ) باء. بی . (فا. وا. ابا). حرف دوم از حروف تهجی است و در حساب جمل و نیز حساب ترتیبی نماینده ٔ دو (2) باشد. رجوع به «ب » شود.
دبالغتنامه دهخدادبأ. [ دَب ْءْ ] (ع مص ) ساکن شدن . آرامیدن . || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ).
دبالغتنامه دهخدادبا. [ دَ ] (اِ) کُرمَلَخ . ملخ که جنبد پیش از بال برآمدن . جراد. ملخ خرد. ملخ بی پر. پورملخ . ملخ پیش از آن که بپرواز آید. دَبی ̍. (منتهی الارب ). ملخ پیاده .
دبالغتنامه دهخدادبا. [ دَ ] (اِخ ) بنا بروایت اصمعی بازاری است از بازارهای عرب به عمان . (معجم البلدان ). قصبتی بوده است به عمان و مردم آن در زمان حضرت رسول اکرم بدلالت و ریاست حذیفةبن محصن الازدی هیأتی به مدینه فرستادند و اسلام پذیرفتند. ظاهراًپس از ویران شدن قصبه بازاری که اصمعی از آن نام
دبالغتنامه دهخدادبا. [ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ای کنار نهر سادلج از نواحی سند در جنوب غربی تبت به کشور هندوستان (و شاید جزء پاکستان امروز باشد) و برهمنان را بدانجا زیارتگاهی بزرگ و معبدی مشهور است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دبالغتنامه دهخدادبا. [ دُب ْ با ] (اِخ ) از نواحی بصره است و بدانجا شهرها و قریه هاست و نهر بزرگی که از دجله جدا کرده اند بدستور هارون الرشید کنده شده است . (معجم البلدان ).