بتنگ آمدنلغتنامه دهخدابتنگ آمدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تنگ آمدن . به جان آمدن . عاجز و ملول شدن . (آنندراج ) : هست برین فرش دورنگ آمده هر کسی از کار بتنگ آمده . نظامی .بتنگ آمد دل از بی همدمیها رو بکوه آرم مگر آنجا کنم پیون
بتنیلغتنامه دهخدابتنی . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) پتنی . جمال اﷲ هندی بتنی منسوب به پتنه از شهرهای هند. وی در 1501 م . در نهر والی گجرات بدنیا آمد و در مکه درس خواند و سپس به طریقه ٔ قادریه و سعدیه داخل گردید و در درگاه اکبرشاه مقامی یافت و سرانجام به قتل رسید. اورا
بثنیلغتنامه دهخدابثنی . [ ب َ ث َ ] (اِخ ) نضربن محرزبن بعیث بثنی از نواحی دمشق ، و از رواة حدیث بود. (از معجم البلدان ).
بطنیلغتنامه دهخدابطنی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بطن ، شکم . || مادری ، مقابل صلبی : برادر بطنی . خواهر بطنی .
ستوهیدنلغتنامه دهخداستوهیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) نفرت داشتن و بتنگ آمدن . (آنندراج ). بیزار بودن : سپهر گشتت دایه گریز از این دایه زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.مسعودسعد.
ستوه شدنلغتنامه دهخداستوه شدن . [ س ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بستوه شدن . بجان آمدن . بتنگ آمدن . عاجز شدن . ناتوان شدن : همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره زد کاژدها شد ستوه . فردوسی .هم اندر زمان تندبادی ز کوه بر آمد که شد نامور زآن