بتوفرهنگ فارسی عمید۱. قیف.۲. گره چوب یا ساقۀ گیاه.۳. دستۀ هاون.۴. هاون سنگی؛ سنگی که در آن دارو را میسایند.
بتولغتنامه دهخدابتو. [ ] (اِ) آلوچه سگک . میوه ای است که رنگ آن سرخ میباشد به مقدار نخود و چوب آن مانند چوب زغال است و درخت آن بزرگ نمیباشد و چون رسیده باشد می چینند و حل می کنند و تو بر تو برهم انداخته نگاه میدارند و در آفتاب می نهند تا سخت میشود. مانند خمیر و مانند نان تنک به تیر چوبه ٔ با
بتولغتنامه دهخدابتو. [ ] (اِخ ) این نام در تاریخ سیستان به دنبال اسم شخصی به نام شاهین آمده است و مرحوم ملک الشعراء بهار حدس زده که شاید نام محلی است و شاهین منسوب به آن است : و یعقوب به بتو رسید بامداد بود و شاهین به بتو راه نمونی نمود. (تاریخ سیستان ص <span class="h
بتولغتنامه دهخدابتو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طاغنکوه فدیشه ٔ نیشابور. در 30 هزارگزی باختر فدیشه . کوهستانی . سکنه ٔ آن 403 تن ، آب از قنات . محصول آنجا غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
مسدودکنندة گیرندة بتاbeta blocker, beta-adrenoceptor antagonist, beta-adrenoceptor blocker, beta-adrenergic blocking agent, β-blockerواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که گیرندههای بتاـ آدرِنِرژیک (beta-adrenoceptors) را اشغال و آنها را مسدود میکند
لکۀ بیتوBitot's spotواژههای مصوب فرهنگستانلکههای مثلثی خاکستری و کفمانند که براثر کمبود ویتامین A بر روی ملتحمۀ چشم به وجود میآیند
پیچ بتاbeta turn, β turn, beta bend, β bendواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ کوتاهی از زنجیرۀ پلیپپتیدی که امکان تغییر جهت زنجیر را فراهم میکند متـ . پیچ تند tight turn
بتولفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته.۲. زنی که از ازدواج خودداری میکند.۳. پارسا؛ پاکدامن.۴. (اسم) لقب فاطمه بنت محمدبن عبدالله.۵. (اسم) لقب مریم مادر عیسی.
بتونفرهنگ فارسی عمیدمخلوطی از سنگ خردشده، ماسه، و سیمان که در بنّایی برای پیریزی یا ساختن پایههای پلها و ساختمانها به کار میرود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت میشود.
بتوارکلغتنامه دهخدابتوارک . [ ] (اِ) دف بود. (اوبهی ). و شاید محرف تبوراک و بتوراک باشد. و رجوع به تبوراک و بتوراک شود. || خاشاکها بود که غذا را در زیر آن پنهان کنند تا مردم نبینند. (اوبهی ). رجوع به بتوراک شود.
بشایستنلغتنامه دهخدابشایستن . [ ب ِ / ب َ ی ِ ت َ ] (مص ) سزاوار بودن : ازمحمد نام و خلق خوش بتو میراث ماندگر بشایستی بماندی هم بتو پیغمبری . سوزنی .رجوع به شایستن شود.
التفات داشتنلغتنامه دهخداالتفات داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) توجه داشتن . متوجه بودن . پروا کردن . نگریستن : التفات از همه عالم بتو دارد سعدی همتی کان بتو مصروف بود قاصر نیست . سعدی .و رجوع به التفات کردن شود.
تکاهلغتنامه دهخداتکاه . [ ت َ ] (اِ) تکاو. تکاب . قیف . ترجهاله .ترجهاره . بتو. راحتی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ابراملغتنامه دهخداابرام . [ اِ ] (ع مص ) سخت بتافتن . (زوزنی ). رَسن دوتا تافتن . جامه به ریسمان دوتا بافتن . || استوار کردن . کار محکم کردن . || بستوه آوردن . سُته کردن . تنگ آوردن . بجان آوردن . || گران کردن . || سختی . || ملول کردن . گرانی کردن . دردسر دادن : ای
بتولفرهنگ فارسی عمید۱. زنی که از دنیا بریده و به خدا پیوسته.۲. زنی که از ازدواج خودداری میکند.۳. پارسا؛ پاکدامن.۴. (اسم) لقب فاطمه بنت محمدبن عبدالله.۵. (اسم) لقب مریم مادر عیسی.
بتونفرهنگ فارسی عمیدمخلوطی از سنگ خردشده، ماسه، و سیمان که در بنّایی برای پیریزی یا ساختن پایههای پلها و ساختمانها به کار میرود و پس از خشک شدن مانند سنگ سفت و سخت میشود.
سربتولغتنامه دهخداسربتو. [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) مرکب است از «سر» و «بای » صله و لفظ «تو» به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است ، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است ؛ ای در میان خانه . پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. (آنندراج ). || آنکه همه ٔ مکنونات خاطر خویش ازهمه ک
توبتولغتنامه دهخداتوبتو. [ ب ِ ] (ص مرکب ) متوالی . پی درپی . || گوناگون . متنوع . (فرهنگ فارسی معین ).