بجبجلغتنامه دهخدابجبج . [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن خداش مغربی ، محدث بود. (یادداشت مؤلف ). نام محدثی است مغربی که پدرش خداش نام داشت . (منتهی الارب ).
بزبزلغتنامه دهخدابزبز. [ ب ُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) زورآور بددل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بُزابِز. (منتهی الارب ). || غلام سبک روح در سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بُزابز. (منتهی الارب ).
بزابزلغتنامه دهخدابزابز. [ ب ُ ب ِ ] (ع ص ، اِ) زورآور بددل . || غلام سبک روح در سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بُزبُز. (منتهی الارب ). رجوع به بزبز شود.
بجبجةلغتنامه دهخدابجبجة. [ ب َ ب َ ج َ ] (ع مص )بازی کردن با طفل چنانکه از فریاد و فغان بازماند. (از اقرب الموارد). لالائی خواندن . نواختن کودک و جز آن . بانگی که به وقت خواباندن کودک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی کردن که کودک به آن فریفته شود.
بجبجةلغتنامه دهخدابجبجة. [ ب َ ب َ ج َ ] (ع مص )بازی کردن با طفل چنانکه از فریاد و فغان بازماند. (از اقرب الموارد). لالائی خواندن . نواختن کودک و جز آن . بانگی که به وقت خواباندن کودک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی کردن که کودک به آن فریفته شود.
تبجبجلغتنامه دهخداتبجبج . [ ت َ ب َ ب ُ ] (ع مص ) بسیار فروهشته گردیدن گوشت کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فزونی یافتن و سست شدن و فروهشته شدن گوشت کسی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).