قضیۀ رستۀ بئرBaire category theoremواژههای مصوب فرهنگستانقضیهای که بر طبق آن هر فضای سنجهای کامل یک مجموعۀ رستهدوم است
کارخانۀ تختهبُریboard mill, board sawmillواژههای مصوب فرهنگستانکارخانۀ چوببُری که تختۀ خام با ضخامت 2/5 سانتیمتر تولید میکند
چراغآویزgaffer grip, bear trapواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای سبک اما محکم که با نیروی فنر در بین دو دیوار قرار میگیرد و از آن برای نصب و آویزان کردن چراغ استفاده میشود
بعرلغتنامه دهخدابعر. [ ب َ / ب َ ع َ ] (ع اِ) پشکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگین شتر و گوسفند و آهو و موش بفارسی پشک گویند. (غیاث ). سرگین حیوانات است که خشک شده از هم پاشیده باشد مانند سرگین گوسفند و شتر. (فهرست مخزن الادویه ). ج ، ابعار. (منتهی الارب
recollectingدیکشنری انگلیسی به فارسییادآوری، بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن
recollectedدیکشنری انگلیسی به فارسیخاطره، بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن
recollectsدیکشنری انگلیسی به فارسیبه یاد می آورد، بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن
تذکردیکشنری عربی به فارسیدوباره جمع کردن , بخاطر اوردن , در بحر تفکر غوطه ور شدن , مستغرق شدن در , بخاطراوردن , ياد اوردن , بخاطر داشتن
بحرفرهنگ فارسی عمید۱. دریا.۲. (ادبی) وزن شعر؛ مقیاس اوزان عروضی. Δ تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جدید، قریب، خفیف، مشاکل، تقارب (متقارب)، و تدارک (متدارک). غیر از این بحور یازده بحر دیگر هم بعضی عروضیان افزودهاند که عبارت است از: عر
بحرلغتنامه دهخدابحر. [ ب َ ] (ع اِ) مقابل بر (خشکی ). دریا. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). دریای شور. (منتهی الارب ). دریای محیط که شور است . (غیاث اللغات ). یم . صاحب آنندراج گوید: بیکران و بی پایان و پرآشوب و تلخ و گران لنگر و سبکروح و گوهرخیز و گوهربار و گوهرزای از صفات اوست . مصغر آن اُبَیحِر
بحرلغتنامه دهخدابحر. [ ب َ ] (ع مص ) گوش شتر شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ). شکافتن گوش . (منتهی الارب ). || شکافتن و فراخ گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دوبحرلغتنامه دهخدادوبحر. [ دُ ب َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عروضی ) دوبحری . شعری که در دو بحر عروضی ساخته و خوانده شود و آن را ملون و ذوبحرین نیز خوانند. مانند بیت زیر که هم می توان به صورت «مفتعلن مفتعلن فاعلن » تقطیع کرد و بحر سریع مطوی موقوف دانست و هم به صورت «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » خواند و بح
حجر بحرلغتنامه دهخداحجر بحر. [ ح َ ج َ رِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سیاه و خشن است و به آب فرو نمیرود و بر کنار بحر میباشد و از اجزای لطیف ارضی و بخاری متولد است . (نزهة القلوب ).
حریش البحرلغتنامه دهخداحریش البحر. [ح َ شُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کرکدن البحر. قوقی . ذوالقرن . ختو. زال . ماهی زال .
خیل البحرلغتنامه دهخداخیل البحر. [ خ َ لُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) اسب آبی . (یادداشت مؤلف ): دخلت فی النهر فقلت لابی بکربن یعقوب ماهذه الدواب فقال هی خیل البحر خرجت ترعی فی البر و هی اغلظ من الخیل و لها اعراف و اذناب و رؤوسها کرؤوس الخیل ارجلها کارجل الفیلة و رایت هذه الخیل مرة اخری . (از ابن بطوط