بحقیقتلغتنامه دهخدابحقیقت . [ ب ِ ح َ ق َ ] (ق مرکب ) (از: ب + حقیقت ) بحق . از روی درستی . حقیقةً. بالحقیقة : بحقیقت مرا اجل اینجا آورد. (کلیله و دمنه ).
واقعاًلغتنامه دهخداواقعاً. [ ق ِ عَن ْ ] (ع ق ) در حقیقت . بحقیقت . حقیقةً. درواقع. فی الواقع. براستی . رجوع به واقع شود.
آزار نمودنلغتنامه دهخداآزار نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار رنجش کردن : از ما نه بحقیقت آزاری نمود. (تاریخ بیهقی ).
راست درآمدنلغتنامه دهخداراست درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بحقیقت پیوستن .تحقق یافتن . صحیح آمدن .- راست درآمدن خبر ؛ تحقق یافتن آن . بواقعیت رسیدن آن . مقابل دروغ درآمدن خبر.