لغتنامه دهخدا
بخاک افگندن . [ ب ِ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب )به خاک انداختن . در خاک مالیدن . پست کردن . به زمین زدن . || کنایه از مظلوم و خوار و تسلیم کردن و به خواری و زاری افگندن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).- بخاک افگنده ؛ مظلوم . بخاک افتاده .