بخترلغتنامه دهخدابختر. [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) از اعلام ، او راست لغت نامه ای . (یادداشت مؤلف از ترجمه ٔ ابن البیطار ج 1 ص 60).
بخترشهلغتنامه دهخدابخترشه . [ ] (اِخ ) بختنصر. (از تاریخ سیستان ص 24). و رجوع به بخت نرسه و بختنصر شود.
بخترةلغتنامه دهخدابخترة. [ ب َ ت َ رَ ] (ع مص ) خرامیدن بناز. (از منتهی الارب ). بناز خرامیدن . (ناظم الاطباء). نیک خرامیدن . (از اقرب الموارد).
بختریلغتنامه دهخدابختری . [ ب َ ت َ ی ی ] (ع ص ) مرد خوشخرام خوش تن باجمال و متکبر خرامنده بناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) بختری بن ابی البختری محدث بود. (از منتهی الارب ). و رجوع به التفهیم ص 161 شود.
بختریةلغتنامه دهخدابختریة. [ ب َ ت َ ری ی َ ] (ع حامص ) نغزخرامی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن خوش خرام خوش تن باجمال ومتکبر خرامنده بناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب ُ ] (اِ) شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب ). قسمی شتر. شتر خراسانی . (یادداشت مؤلف ). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت ن
بخترشهلغتنامه دهخدابخترشه . [ ] (اِخ ) بختنصر. (از تاریخ سیستان ص 24). و رجوع به بخت نرسه و بختنصر شود.
بخترةلغتنامه دهخدابخترة. [ ب َ ت َ رَ ] (ع مص ) خرامیدن بناز. (از منتهی الارب ). بناز خرامیدن . (ناظم الاطباء). نیک خرامیدن . (از اقرب الموارد).
بختریلغتنامه دهخدابختری . [ ب َ ت َ ی ی ] (ع ص ) مرد خوشخرام خوش تن باجمال و متکبر خرامنده بناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) بختری بن ابی البختری محدث بود. (از منتهی الارب ). و رجوع به التفهیم ص 161 شود.
بختریةلغتنامه دهخدابختریة. [ ب َ ت َ ری ی َ ] (ع حامص ) نغزخرامی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن خوش خرام خوش تن باجمال ومتکبر خرامنده بناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متبخترلغتنامه دهخدامتبختر. [ م ُ ت َ ب َ ت ِ ] (ع ص ) خرامنده به ناز. (ناظم الاطباء). کسی که از روی ناز و تکبر و تفرعن می خرامد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبختر شود.
تبخترلغتنامه دهخداتبختر. [ ت َ ب َ ت ُ ] (ع مص ) (از «ب خ ت ر») خرامیدن به ناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناز و غرور خرامیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خرامیدن . (زمخشری ) (دهار) (زوزنی ) (فرهنگ نظام ). نیکو مشی کردن .(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام ).- <span class="h
تبخترفرهنگ فارسی عمید۱. تکبر؛ خودنمایی.۲. [قدیمی] با خودنمایی و برازندگی راه رفتن؛ به ناز و غرور خرامیدن.