خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عمم
معنی
تعميم دادن , کليت بخشيدن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عمم
لغتنامه دهخدا
عمم . [ ع َ م َ ] (ع اِمص ) کلانی جثه در مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیاری . (منتهی الارب ). کثرت . (اقرب الموارد) : زین عمم در خون و در گل مانده ای همچو مرغ نیم بسمل مانده ای . عطار.|| فراهم شدگی . (منتهی الارب ). اجتماع . |...
-
عمم
لغتنامه دهخدا
عمم . [ ع ُ م َ ] (ع اِ) تمام جسم و مال و جوانی . (از اقرب الموارد): استوی علی عممه ؛ برابر شد بتمام جسم و مال و شباب خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ عَمیم . رجوع به عمیم شود.
-
عمم
دیکشنری عربی به فارسی
تعميم دادن , کليت بخشيدن
-
واژههای همآوا
-
امم
لغتنامه دهخدا
امم . [ اَ م َ ] (ع مص ) قرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن . || (اِ) نزدیکی . (از المرجع). گویند اخذت ذلک من امم ؛ ای من قرب . (از اقرب الموارد). || چیزی اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): گویند ماسأل...
-
امم
لغتنامه دهخدا
امم . [ اُ م َ ] (ع اِ)ج ِ امّة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گروهها.جماعتها : مرابیع کرم و ینابیع حکم و مصابیح ظلم و مجاریح امم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).منکسرتر خود نباشم از عدم کز دهانش آمدستند این امم . مولوی (مثنوی ).جز آستانه ٔ فضلت که...
-
أُمَمٌ
فرهنگ واژگان قرآن
امتها
-
امم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اُمَّة] 'omam = امت
-
امم
فرهنگ فارسی معین
(اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امت . 1 - پیروان . 2 - گروه ها.
-
جستوجو در متن
-
کلیت بخشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
عمم
-
تعمیم دادن
دیکشنری فارسی به عربی
عمم , وزع
-
راذان
لغتنامه دهخدا
راذان . (اِخ ) دهی است نزدیک مدینة، و در حدیث عبداﷲبن مسعود آمده است و مرةبن عبداﷲ النهدی درباره آن گفته است :ایا بیت لیلی ان لیلی مریضةبراذان لاخال لدیها و لا عمم و یا بیت لیلی لو شهدتک اعولت علیک رجال من فصیح و من عجم و یا بیت لیلی لابئست و لا تزل ...
-
تعمیم
لغتنامه دهخدا
تعمیم . [ ت َ ] (ع مص ) مهتر گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || عمامه پوشانیدن . (دهار) (آنندراج ). عمامه پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). عمامه پوشانیدن و عمامه بسر بستن . (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال...
-
خریم
لغتنامه دهخدا
خریم . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) ابن فاتک بن الاخرم . او را خریم بن اخرم بن شدادبن عمروبن فاتک اسدی ، مکنی به ابوایمن و ابویحیی نیز می گویند. مسلم و بخاری و دارقطنی و غیر اینها می گویند او را صحبتی با پیغمبر بوده است بخاری در تاریخ خود می آورد که او بدر را د...