بخش کردنلغتنامه دهخدابخش کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقسیم کردن . (ناظم الاطباء). تقسیم . اقتسام . قسم . قسمة. (ترجمان القرآن جرجانی ). اقتسام . (تاج المصادر بیهقی ). تقسیم . قسم . توزیع. (دهار). توزیع کردن . بخش کردن . (یادداشت مؤلف ):الاستقسام ، بخش کردن خواستن . (المصادر زوزنی ) <span cl
بخش کردندیکشنری فارسی به انگلیسیallocate, allot, apportion, deal, dissever, divide, dole, impart, mete, parcel, part, partition, prorate, share, slice, split, spread
بخش بخشلغتنامه دهخدابخش بخش . [ ب َ ب َ ] (اِ مرکب ) پاره پاره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حصه حصه و بهره بهره . (ناظم الاطباء).- بخش بخش کردن ؛ قسمت کردن . (ناظم الاطباء). تجزیه کردن . (یادداشت مؤلف ).
بخشایش کردنلغتنامه دهخدابخشایش کردن . [ ب َ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رحمت آوردن . بخشودن . بخشاییدن : کسی که او کَنَد از کان تو به میتین سیم مکن برو بر بخشایش و مباش رحیم . عسجدی .هیچ دست آویز آن ساعت که ساعت دررسدنیست الا آنکه بخشایش
بخشش کردنلغتنامه دهخدابخشش کردن . [ ب َ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشیدن . عطا کردن : بلشکرگه آمد از این رزمگاه که بخشش کند خواسته بر سپاه . فردوسی .چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترانی چو سرو آید اندرنظر و سرو چو نی گر کنی بخشش گوی
کنترپوان معکوسشدنیinvertible counterpointواژههای مصوب فرهنگستانکنترپوانی که در آن بخش (part) یا بخشهای پایینی میتوانند با بخش یا بخشهای بالایی جابهجا شوند
بخشفرهنگ فارسی عمید۱. بهره؛ حصه؛ نصیب؛ قسمت.۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژهای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.۴. (اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم.۵. قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود.۶. قسمتی از یک شهر که دارای
بخشلغتنامه دهخدابخش . [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) ج ، بخوش ، ابخاش . سوراخ . حلقه ٔطناب . حفره (سوراخی در زمین ). (از دزی ج 1 ص 55).
بخشلغتنامه دهخدابخش . [ ب َ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). بهره و حصه و قسمت و نصیب . (ناظم الاطباء). حصه ٔ مردم و قسمت . برخ . بهر. بهره . (از شرفنامه ٔ منیری ). حصه و نصیب . (غیاث اللغات ). سهم . قسم . قسمت . رسد. جزء. پاره . بعض . قطعه . حصه . قسط. نصیب . نصیبه .
راست بخشلغتنامه دهخداراست بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مقسط. (مهذب الاسماء). بخش کننده بقسط و عدل . بخش کننده بتساوی و استواء.
درم بخشلغتنامه دهخدادرم بخش . [ دِ رَ ب َ ] (نف مرکب ) درم بخشنده . بخشنده ٔ درم . آنکه درم بخشد : تا درم خوار و درم بخش بودمرد سخی تا درم جوی ودرم دوست بود مرد لئیم .فرخی .
دوابخشلغتنامه دهخدادوابخش . [ دَ ب َ ] (نف مرکب ) دوابخشنده . چاره گر. معالج . شفابخش : که ای محراب چشم نقش بندان دوابخش درون دردمندان . نظامی .فریبنده چشمی جفاجوی و تیزدوابخش بیمار و بیمارخیز.نظامی .<br
دوبخشلغتنامه دهخدادوبخش . [ دُ ب َ ] (اِخ )دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت . دارای 736 تن سکنه . آب آن از استخر است و از طریق احمد سرگوراب به شفت راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).