سرپل ساحلیbeachheadواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ مشخصی از ساحل دشمن که چنانچه تصرف و نگهداری شود پیاده کردن افراد و وسایل را در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد
بیخود بیخودلغتنامه دهخدابیخود بیخود. [ خوَدْ خوَدْ / خُدْ خُدْ ] (ق مرکب ) در تداول ، از روی دیوانگی و از روی بی فکری . (از ناظم الاطباء).
بیخودلغتنامه دهخدابیخود. [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی خویش . که با خود نباشد. که حواس او موقتاً کار نکند. مغمی علیه که از هوش شده باشد. بیهوش . مدهوش . از حال رفته .از حال طبیعی خارج شده که اشعار نداشته باشد. که حواس او از کار افتاده باشد. مقابل هشیا
بخودلغتنامه دهخدابخود. [ ب ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بخویش . بخویشتن . (ناظم الاطباء). بنفسه . بذاته . (دانشنامه ٔ علائی ص 117). به اختیار : من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم آنکه آورد مرا با
بخودلغتنامه دهخدابخود. [ ب ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بخویش . بخویشتن . (ناظم الاطباء). بنفسه . بذاته . (دانشنامه ٔ علائی ص 117). به اختیار : من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم آنکه آورد مرا با
خودبخودلغتنامه دهخداخودبخود. [ خوَدْ / خُدْ ب ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بی واسطه . بی علتی . بی عاملی . بی فاعلی . بی دخالت دیگری . (یادداشت مؤلف ). بمیل و اراده ٔ خود. بدون جهت و سبب و میل دیگری . (ناظم الاطباء) <span class="
بخودلغتنامه دهخدابخود. [ ب ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بخویش . بخویشتن . (ناظم الاطباء). بنفسه . بذاته . (دانشنامه ٔ علائی ص 117). به اختیار : من بخود نامدم اینجا که بخود بازروم آنکه آورد مرا با