بدخورشلغتنامه دهخدابدخورش . [ ب َ خوَ / رِ ] (ص مرکب ) بدغذا و بدخوراک . (ناظم الاطباء): وغل ؛ مرد بدخورش . (منتهی الارب ).
وغللغتنامه دهخداوغل . [ وَ غ ِ ] (ع ص ) بدخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مرد بدخورش . (ناظم الاطباء). || حرام زاده . دعی النسب . (اقرب الموارد).
جشوبةلغتنامه دهخداجشوبة. [ ج ُ ب َ ] (ع مص ) درشت و بدمزه شدن طعام و بدخورش گردیدن . (منتهی الارب ). جَشب . رجوع به همین ماده شود.
درشت خوارلغتنامه دهخدادرشت خوار. [ دُ رُ خوا / خا ] (نف مرکب ) درشت خوارنده . آنکه خوراک های درشت و ناگوار می خورد. رجل جشب المأکل ؛ مرد بدخورش درشت خوار. (ناظم الاطباء). || جانوری که غذا درشت خورد . (واژه های فرهنگستان ).