بدگمانیلغتنامه دهخدابدگمانی . [ ب َ گ ُ / گ َ ] (حامص مرکب ) سؤظن . (ناظم الاطباء). اسائه ظن . (یادداشت مؤلف ). بدخیالی . (از ولف ) : گفت ... آنچه صواب است بباید نبشت چنانکه هیچ بدگمانی نماند. (تاریخ بیهقی ). پس در این باب نامه توان نبش
بدگمانیparanoiaواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد باورهای نادرست دارد و بر مفروضات اشتباه تکیه میکند که ممکن است در نتیجۀ شدت یافتن آن هذیان و توهمهایی در او پدید آید مبنی بر اینکه دیگران علیه او توطئه میکنند یا میخواهند به او آسیب برسانند
بدعهدیلغتنامه دهخدابدعهدی . [ ب َ ع َ ] (حامص مرکب ) پیمان شکنی . (ناظم الاطباء). عمل بدعهد. بدپیمانی : نیکویی کن رسم بد عهدی رها کن کز جفادرد با عاشق دهند و صاف با دشمن کنند. خاقانی .بجای من که بر عهدتو ماندم ز بدعهدی چه ماندت ت