بدکارهلغتنامه دهخدابدکاره . [ ب َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدعمل (زن ). زن تباهکار.زانیه . هرزه . فاجر. (یادداشت مؤلف ) : زاهد... خانه ٔ زن بدکاره ای مهمان شد. (کلیله و دمنه ).
بدکارهفرهنگ فارسی معین( ~. رِ) (ص مر.) 1 - آن که مرتکب کارهای بد شود، بدکردار. 2 - شریر، موذی . 3 - فاسق ، زناکار، روسپی .
بدکاریلغتنامه دهخدابدکاری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدکرداری . بدعملی . بدفعلی . بدفعالی . (فرهنگ فارسی معین ): قفوة؛بدکاری . (منتهی الارب ). || شرارت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || فسق . فجور.زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).