بدیهی سجاوندیلغتنامه دهخدابدیهی سجاوندی . [ ب َ هی ِ س َ وَ ] (اِخ ) مجدالدین احمد. صاحب تفسیر عین المعانی . از فضلای عهد سنجر بود. صاحب مجمعالفصحا از اشعار وی نقل کرده است . رجوع به مجمعالفصحا ج 1 ص 169 و ریاض العارفین ص <span class=
نشان خودروbonnet badge, hood badgeواژههای مصوب فرهنگستاننشان یا نام خودروساز که بر روی درِ موتور نصب میشود
سنجاقیpin button, pinback, button button badge, pin-backواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای از جنسهای مختلف در اشکال گوناگون، دارای تصویر یا نوشتهای بر رو و سنجاقی در پشت، که به کیف یا لباس یا وسایل شخصی وصل میکنند
بیضةلغتنامه دهخدابیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (اِخ ) نام آبی است . (از لسان العرب ). آبی است بین حلب و تدمر. (از مراصد الاطلاع ).
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (ع اِ مصغر) مصغر بیضة. رجوع به بیضة شود. || (اصطلاح پزشکی عرب زبانان ) اُوول = بُذَیْرة (مصغر بذر)، و آن عبارتست از تخمک جانوران که از مجرای تخمدان خارج و آماده ٔ لقاح شود. (از مصوبات فرهنگستان مصر). و رجوع به تخمک شود.
بدیهیلغتنامه دهخدابدیهی . [ ب َ هی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدیهة. ناگهانی . (ناظم الاطباء). مرتجل . (فرهنگ فارسی معین ). || بدون فکر و یادآوری و تأمل و اندیشه . (ناظم الاطباء). || آشکار و پیدا و ظاهر و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن . آشکار. واضح . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح منطق ) چیزی که
بدیهیدیکشنری فارسی به انگلیسیaxiomatic, evident, necessary, obvious, self-evident, self-explanatory, truism
بدیهیفرهنگ فارسی معین(بَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - روشن ، آشکار. 2 - آن چه که عقل برای پذیرفتنش نیاز به استدلال ندارد.
علی بدیهیلغتنامه دهخداعلی بدیهی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمد بدیهی ، مکنّی به ابوالحسن . شاعر بغدادی ، اصل او از شهرزور بود. و وی با صاحب بن عباد ارتباط داشت و او را در بدیهه گویی دستی توانابود لذا بدان منسوب گشت و این بیت مشهور از اوست :اء تمنی علی الزمان محالاأن تری مقلتای طلعة حر.
بدیهیلغتنامه دهخدابدیهی . [ ب َ هی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدیهة. ناگهانی . (ناظم الاطباء). مرتجل . (فرهنگ فارسی معین ). || بدون فکر و یادآوری و تأمل و اندیشه . (ناظم الاطباء). || آشکار و پیدا و ظاهر و هویدا. (ناظم الاطباء). روشن . آشکار. واضح . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح منطق ) چیزی که
توپولوژی بدیهیtrivial topology, indiscreet topologyواژههای مصوب فرهنگستانتوپولوژی متشکل از یک مجموعه و مجموعۀ تهی