برانداخت کردنلغتنامه دهخدابرانداخت کردن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورانداز کردن . برانداز کردن . اندازه گرفتن و سنجیدن کار : برانداختی کردم از رای چست که این مملکت بر که آید درست . نظامی .رجوع به براندازکردن شود.
الغاءدیکشنری عربی به فارسیبرانداختگي , لغو , فسخ , الغا مجازات , الغاء , ابطال , فسخ کردن , لغو کردن , باطل کردن , واچيدن , بي اثرکردن , خنثي کردن , خراب کردن , ضايع کردن , بي ابرو کردن , باز کردن