برزیگانلغتنامه دهخدابرزیگان . [ ب َ ] (ص مرکب ) زراعت کار: و هرچند برزیگان را که بیافت بفرمود کشتن . (مجمل التواریخ ). چون پیش هلیل بردندش بدست برزیگانان بازداد تا بکشتندش . (مجمل التواریخ و القصص ).
برجانلغتنامه دهخدابرجان . [ ب ُ ] (اِ) (حساب ...)(اصطلاح ریاضی ) مجموع عدد مضروب و مضروب فیه مثلا سه را در سه ضرب کنند حاصل نه میشود پس سه را جذر و نه را جداء و جمله ٔ آنرا برجان گویند. (ناظم الاطباء).
برزانلغتنامه دهخدابرزان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 145 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
برزانلغتنامه دهخدابرزان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماربین بخش سده شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 2498 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). دهی است در بخش ماربین شهرستان اصفهان . آبش از زاینده رود تأمین میشود. (دایرة
اندک مایهلغتنامه دهخدااندک مایه . [ اَ دَ ی َ / ی ِ ](ص مرکب ) کم مایه . کم بضاعت . || نادان . بی سواد. || (ق مرکب ) اندکی . کمی . (فرهنگ فارسی معین ). اندک . کم : چون شنید که امیر سبکتگین سوی هرات رفت و با امیر محمود اندک مایه مردم است طمع