برساتلغتنامه دهخدابرسات . [ ب َ رَ ] (هندی ، اِ) برشکال . فصل باران هندوستان مأخوذ از سانسکریت . (ناظم الاطباء). بساره . باران تابستانی ممتد در هندوستان و سند (یادداشت مؤلف ). بمعنی موسم بارش و برسات را فارسیان بتحریک استعمال نمایند. (آنندراج ) : در دهر کرم گر نبو
برصاتلغتنامه دهخدابرصات . [ ب َ رَ ] (اِ) برسات . برشکال . (یادداشت مؤلف ). موسم باران هند. و رجوع به برسات و برشکال شود.
برگشادلغتنامه دهخدابرگشاد. [ ب َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
نیکومخبرلغتنامه دهخدانیکومخبر.[ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکومخبر. نیکوسیرت : هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین . فرخی .شادمان باد و به هرکام که دارد برسادآن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر.<p class="auth
نکوخویلغتنامه دهخدانکوخوی . [ ن ِ ] (ص مرکب ) نکوخو. رجوع به نکوخو شود : شادمان باد و به هر کام که دارد برسادآن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر. فرخی .نکودلی و نکومذهب و نکوسیرت نکوخوئی و نکومخبر و نکومنظر. فرخی .</
نیکوکردارلغتنامه دهخدانیکوکردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوکار. نکوکردار : شادمان باد و به همت برسادآن نکوعادت نیکوکردار. فرخی .پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی ص <span class="h
نکومنظرلغتنامه دهخدانکومنظر. [ ن ِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) نکودیدار. که ظاهرو قیافه ای خوش و مطبوع و پسندیده دارد : دی همی آمد از بر سلطان آن نکومنظر نکومخبر. فرخی .یمین دولت محمود شهریار جهان خدایگان نکومنظر و نکومخبر. <p class="a
حرف دعالغتنامه دهخداحرف دعا.[ ح َ ف ِ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید:و آن الفی و دالی است که در اواخر افعال معنی دعا دهد، چنانکه برساد و بدهاد و صیغت خاصه ٔ دعا، باد و مباد است ، و در اصل بواد و مبواد بوده است ، واو تخفیف را حذف کرده اند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص <span class="h
لامبرسادلغتنامه دهخدالامبرساد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام کمونی از نُر، ولایت لیل در فرانسه . دارای راه آهن و 1377 تن سکنه .