برسودنلغتنامه دهخدابرسودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) سودن : کجا آنکه برسود تاجش بابرکجا آنکه بودی شکارش هزبر. فردوسی .و رجوع به سودن شود.
برگشودنلغتنامه دهخدابرگشودن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگشادن . گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به برگشادن و گشادن و گشودن شود.- برگشودن بند ؛ گشودن و باز کردن آن : همه بند از پایشان برگشودز ساری بیاورد و برگشت زود.<p class="autho
دست برگشودنلغتنامه دهخدادست برگشودن .[ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشادن . گشودن دستها. || آزاد گذاشتن دستها. || تعدی کردن . تجاوز آغازیدن . رجوع به دست برگشادن شود.
راه برگشودنلغتنامه دهخداراه برگشودن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشودن . کوچه دادن . مقابل راه بستن . گفتن که درآید. گشادن طریق تا وارد شود. بار دادن که درآید : فرستاده آمد بنزدیک شاه بفرمود تا برگشودند راه .فردوسی .
زبان برگشودنلغتنامه دهخدازبان برگشودن . [ زَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) زبان برگشادن . آغاز سخن کردن : ز سرتیزی آن آهنین دل که بودبعیب پریرخ زبان برگشود.سعدی (بوستان ).
برگشادنلغتنامه دهخدابرگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود : چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه . فردوسی .چو بر تخت بنشست پیروز و شاددر گنجهای کهن برگشاد. <p class="author"