برمحللغتنامه دهخدابرمحل . [ ب َ م َ ح َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بر + محل ) بجای . روا. || بموقع و مناسب . در هنگام مناسب و بوقت . || سزاوار و شایسته . (ناظم الاطباء).
برميلدیکشنری عربی به فارسیبشکه , خمره چوبي , چليک , لوله تفنگ , درخمره ريختن , دربشکه کردن , با سرعت زيادحرکت کردن , سرداب
برمللغتنامه دهخدابرمل . [ ب َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 120تن . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات ، برنج ،پشم و لبنیات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
برمیللغتنامه دهخدابرمیل . [ ب ِ ] (ع اِ) در اصطلاح امروزین عرب زبانان ، بشکه . ج ، بَرامیل . (از المنجد).
برجایلغتنامه دهخدابرجای . [ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بر + جای ) ثابت . پایدار. برقرار. برمکان و برمحل . (ناظم الاطباء) : پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به برجا شود.
محللغتنامه دهخدامحل . [ م َ ح َل ل ] (ع اِ) جای فرود آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که در آن توقف کنند و سکنی نمایند. (از ناظم الاطباء). آنجا که بدان درآیند. جای درآمدن . درآمدنگاه . جای باش . (یادداشت مرحوم دهخدا). موقف و موضع. مسکن و منزل و مقام . (ناظم الاطباء). جای . جایگاه <span