برمیولغتنامه دهخدابرمیو. [ ب َ وْ ] (اِ) تقطیر بول و سوزاک و حرقةالبول . (ناظم الاطباء). پرمیو. و رجوع به پرمیو شود.
برمولغتنامه دهخدابرمو.[ ب َ ] (اِ) انتظار. (برهان ). انتظار و امید و میل و خواهش . (ناظم الاطباء). بدمو. (برهان ) : هست آسان رفتنم برموی سرنزد من بسیار از برموی وصل .نورالدین مقدم .
برمالغتنامه دهخدابرما. [ ب َ ] (اِ) برماه . برمای . برماهه . بیرم . گردبر. مته . مته کمان . مثقب ، و بَیرم معرب آنست . (یادداشت دهخدا): بَیرم ؛ برما یا برمای درودگران خصوصاً، معرب از برماه فارسی . (منتهی الارب ).
برمالغتنامه دهخدابرما. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه ٔ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از سراب نیاز و محصول آن غلات و توتون است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).