لغتنامه دهخدا
بسرآمدن . [ ب ِ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) و برسرآمدن و در سرآمدن و با سرآمدن و سر آمدن و بسر شدن و درسر شدن و بسر رسیدن . کنایه از آخر شدن باشد. (آنندراج ). به انتها رسیدن . تمام شدن . (ناظم الاطباء). انقضاء. (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). منقضی شدن مدت . سر