بلاتکلیف

مترادف

پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم ≠ مشخص، معلوم

برابر پارسی

بی برنامه

جست‌وجوی دقیق

بلاتکلیف

لغت‌نامه دهخدا

بلاتکلیف . [ ب ِ ت َ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تکلیف ) بدون تکلیف . بی تکلیف . آنکه نداند چه کار باید بکند. (فرهنگ فارسی معین ). که نداند چه بایدش کردن .

بلاتکلیف

دیکشنری فارسی به انگلیسی

pending

بلاتکلیف

فرهنگ فارسی معین

( ~. تَ) [ ع . ] (ص .)آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف .

بلاتکلیف

فرهنگ مترادف و متضاد

پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم ≠ مشخص، معلوم

بلاتکلیف

فرهنگ سره

بی برنامه

جست‌وجوی هم‌آوا

بی جهت و بلاتکلیف

فرهنگ گنجواژه

نامشخص، مبهم.

بلاتکلیفی

لغت‌نامه دهخدا

بلاتکلیفی . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بلاتکلیف . بی تکلیفی . (فرهنگ فارسی معین ). سرگردانی .

بلاتکلیفی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

indetermination, suspense, uncertainty

بلاتکلیفی

فرهنگ سره

بی برنامگ

بلاتکلیفی (حقوق)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

abeyance

جست‌وجوی مشابه

بلاتکلیفی

لغت‌نامه دهخدا

بلاتکلیفی . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بلاتکلیف . بی تکلیفی . (فرهنگ فارسی معین ). سرگردانی .

بلاتکلیفی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

indetermination, suspense, uncertainty

بلاتکلیفی

فرهنگ سره

بی برنامگ

بلاتکلیفی (حقوق)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

abeyance

حالت بلاتکلیفی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

indetermination

جست‌وجوی متن

blastemic

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بلاتکلیف

ول و وادِرَنگ

فرهنگ گنجواژه

بلاتکلیف، شل و ول.

سَفیل و سرگردان

فرهنگ گنجواژه

بلاتکلیف، سرگردان، آواره.

زمین و هوا

فرهنگ گنجواژه

بلاتکلیف . بین زمین و هوا.

بی صاحاب بیی

گویش مازنی

در مقام نفرین:چیزی که بلاتکلیف باشد بی صاحب

جست‌وجوی هم‌آغاز

بلاتکلیفی

لغت‌نامه دهخدا

بلاتکلیفی . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بلاتکلیف . بی تکلیفی . (فرهنگ فارسی معین ). سرگردانی .

بلاتکلیفی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

indetermination, suspense, uncertainty

بلاتکلیفی (حقوق)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

abeyance

بلاتکلیفی

فرهنگ سره

بی برنامگ

جست‌وجوی هم‌قافیه

بی جهت و بلاتکلیف

فرهنگ گنجواژه

نامشخص، مبهم.

ترجمه مقاله