بلاریلغتنامه دهخدابلاری . [ ب َل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به بلاّر. بلوری . (ناظم الاطباء). آنچه از بلور ساخته شده و بدان مرصع شده باشد، این لغت در کتب لغت مهم یافت نشده است . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلار و بلور و بلوری شود.
بلوریلغتنامه دهخدابلوری . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. بلورین . رجوع به بلور شود. || به رنگ بلور. || سخت سپید. سخت پاکیزه و بی آمیغ: یخ بلوری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
سندروس بلوریلغتنامه دهخداسندروس بلوری . [ س َ دَ ب َل ْ لو / ب ُ ] (اِ مرکب ) صمغ مانندی است و دارای بوئی مطبوع است . (دزی ج 1 ص 693).
وادی بلاریزالغتنامه دهخداوادی بلاریزا. [ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در اندلس که دارای قلعه هایی است که از عرب بر جای مانده است . (از الحلل السندسیه ج 2 ص 112).